شماره ششم مجله تخته نرد شش و بش صفحه 19
جهت مشاهده فهرست مطالب اینجا کلیک کنید .
قمارباز هم که نباشی گاهی اوقات هوس میکنی که بخت آزمایی کنی. اینجاست که دیگر هوس قمار به حسابگریهایی از جنس خالی بودن جیب و عقایدی از نوع حرام بودن آن، چیره میشود. تخته نرد را میچینی و با خودت میگویی که کدام میدان برای ارضای این هوس بهتر از اینجا که هم بعد از سالها بازی کردن، برای خودت ادّعایی داری و هم رقیب و سَبک بازی او را میشناسی. میدان بازی که آماده شد، شروع به کُری خواندن میکنی. اصلاً رقابت بدون کُری خواندن دست کمی از نماز بدون وضو ندارد؛ مردود است و باطل. کُری خواندن را که از بازی بگیری، بازی شبیه این نوشابههای رژیمی میشود که میان نوشابه بودن یا رژیمی بودن پا در هوا هستند و به لعنت یزید هم نمیارزند.
رقیب را خوب میشناسی؛ سی سال است که پدرت است و با زیر و بم اخلاق او آشنا هستی. او هم اهل قمار کردن نیست. خوی کارمندی همهٔ آرزوهای آدم را در قالب خاصّ خودش میریزد و سقف پروازت را محدود میکند؛ حتّی سقف کُری خواندنت را. او هم تخته باز ماهری است؛ قاعدهٔ بازی را خوب میداند و جایی که نیاز باشد و حواست نباشد، جفت شش را یک و دو میخواند تا بازی را ببرد. با تمام اینها حریف خوبی برای قمار کردن نیست؛ محافظه کار است و ریسک نمیکند تا بازی زیباتر شود. آن قدر کُری میخوانی و اطرافیان هم تحریکش میکنند که حاضر میشود قمار کند.
اینجاست که اشتباه اوّلت را مرتکب میشوی و با اعتماد به نفس بالایی شرط را سه به یک میبندی. حالا رقیب محافظه کار هم اغوا شده است و داخل تور تو افتاده است. بازی را شروع میکنی و همه چیز خوب پیش میرود. دو دست اوّل را میبری و برای رقیب و تماشاگران کُری میخوانی و حریف میطلبی. اینجا اشتباه دوّمت را مرتکب میشوی. یادت میرود که آدمی همیشه از بزرگترین نقاط قوّت خودش ضربه پذیرتر است. دست سوّم هوس میکنی که رقیب را از لاک دفاعی بیرون بکشی تا بازی جذّابتر شود. اعتماد به نفس زیاد کار دستت میدهد و به جای مارس کردن، مارس میشوی. حالا اشتباه بعدی را مرتکب میشوی و میخواهی هر چه زودتر، این باخت را جبران کنی. نتیجه این میشود که به سادگی بازی و پول و حیثیتت را میبازی.
رقیب کُری میخواند و اطرافیان میخندند و تو ماندهای و پولی که باختهای و حیثیتی که رفته است و اعتماد به نفسی که باعث زمین خوردنت شده است. اکنون اگر قمارباز خوبی باشی میدانی که باید میز قمار را ترک کنی که امروز، روز تو نیست امّا همان اعتماد به نفس و میل به نباختن باعث میشود که در دام خودساختهات گیر کنی و همهٔ پول نقدت را وسط بگذاری و دوباره برای رقیب کُری بخوانی. رقیب هم، چند پیراهن بیشتر از تو پاره کرده است و میداند که امروز، روز تو نیست. دوباره تاسها را میریزد و اشتباه میکنی و اشتباه میکنی و آخر سر با جیب خالی و هفتاد هزار تومان ضرر از پای تخته، بلند میشوی. نتیجهٔ یک هوس ساده، قمار همهٔ اعتبار و حیثیت و پول نقدت است. اکنون میتوانی با خیال راحت به مولانا ناسزا بگویی که «خنک آن قماربازی که بباخت آنچه بودش/بنماند هیچش الّا هوس قمار دیگر» را سروده است و مبنا و توجیهی برای دومینوی اشتباهاتت پایه ریزی کرده است.
حالا شاید یکی از تو بپرسد که همهٔ اینها را نوشتهای که به چه نتیجهای برسی؟ اینجاست که با خودت فکر میکنی که اصلاً مگر قرار است همهٔ حرفها و بحثها نتیجه داشته باشد؟! فعلاً که دور، دور قماربازهای هوسی است. قماربازهای این چنینی هم که دنبال نتیجه نیست؛ مهم برایشان قمار کردن و ارضای هوسهایش است. حالا اینکه این ارضای هوس به قیمت از بین رفتن تمام سرمایه و اعتبارشان باشد، قطعاً اهمّیّتی ندارد.
آن روز گذشت و تا آخر شب به هر ترفندی بود، بار شکست تخفیف پیدا کرد و اندکی از سرمایهٔ مادّی و معنوی به خزانه بازگشت امّا به خوبی میدانی که همهٔ قمارهای زندگی از این نوع نیست. برخی از این قمارها، جادّهٔ یک طرفهای به سمت پرتگاه است و باختن در آنها مساوی با مرگ است…