loading...
مجله تخته نرد شش و بش
soltan_nard بازدید : 584 نظرات (0)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/6bbb.jpg

 


ما یه بار رفته بودیم تو پارک ... یه قسمت داره که هم صبح ها هم بعد از ظهر کسانی که کلا سن بالا هستند میان تخته نرد بازی میکنند ، بعد منم اونموقع تازه شروع به بازی کردن کرده بودم  رفته بودم نگاه کنم ، بازیشون هم خیلی داغ شذه بود بعد چند دست با هم بازی کردن تموم شد منم سرپا وایساده بودم اون طرفی که نشسته بود گفت اقا بفرما منم یهو رنگ و روم عوض شد چون خیلی حرفه ای بودن مام که تازه وارد  گفتم نه خیلی ممنون شما بفرمایید راحت باشید  گفت اقا بشین مجلس بی ریاست بشین بزن  
منم دیدم خیل خیته بگم نه هیچی نشستم از همون اول تو فکر این بودم بازی ضعیف خودمو چه جوری توجیه کنم که بازی شروع شد بعد من دست اول رو باختم ، دست دوم هم همینطور دست بعدی مارس شدم شدیم 4 هیچ  دست اخر رو که داشتیم میریختیم انگار معجزه شده بود هر چی میریختم جفت میومد یکی دو تا در میون دست 1 و 2 ، 3 ، 4 پشت هم بردم انقد باحال شده بود از یه ور خودم مونده بودم چه جوری انقد دارم شانس میارم از یه طرف هر کی رد میشد وایمیساد نگا میکرد باور کنید دیگه رو هم سوار میشدند مثل اونموقع ها که خروس جنگ میندازند همه کیپ تا کیپ میشنند اونجوری  
حالا طرف حریف ما هم از اون نراد های حرفه ای که چهرشم یه چی تو مایه های ال کاپن بود شکست هم نداشت کارد میزدی خونش در نمیومد دست اخر هم مارسش کردم شد 6 تا همش هم به خاطر تاس خوب بود خود یارو میگفت شدی صاحب تاس  
البته شانسی که آوردم این بود که طی نکرده بودیم دست 4 ام هر کی مارس کرد دوباره بیاد رو 3 بعد هیچی دیگه بلند شدیم اومدیم تا یه مدت هم میرفتم اونجا برا بازی همه مشتاق بودن با هام بازی کنند فکر میکردن من خیلی حرفه ایم
اینجاست که میگن 80 % تاس 20% بازی

soltan_nard بازدید : 667 نظرات (2)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/w-bg23.png

به برق رفتن های بیست سال پیش فکر میکنم. به اینکه جنگ تموم شده بود، اما جای خمپاره هاش همچنان میسوخت. برقها میرفت شبها، هنوز و همچنان. همچی عصر که میشد یک روز در میون، این برقه میرفت. یهش میگفتن به اصطلاح خاموشی. ساعت و برنامه از قبل نمیدادن. تعجب هم دیگه نمیکردیم. خب برقا رفته دیگه. بعد اینقدر این برقا رفت که مامان بابام شال و کلاه کردن رفتن خیابون چراغ برق، و یک جفت چراغ گازی تهیه کردن، آمدن از شیر فلکه ی گاز تو آشپزخونه سیم ِ مسی کشیدن، یک چراغ را زدن تو آشپزخونه، یکی زدن تو وسط هال ِ خونه، کبریت و شمع هم دیگه بالا سر تخت خوابشون بود،

برقا که میرفت، پروسه مشخص بود، با شمع راه را پیدا میکردن تو آشپزخونه، چراغ گازی رو روشن میکردن، بعد تو هال، چراغ هال. به اتاق ها و دستشویی و پذیرایی و راهروها و امباری هم چراغ نرسید. فلذا، در مواقع خاموشی، پای چراغ گازی ِ تو هال ولو میشدیم روی زمین. بنده مشق مینوشتم، مامان بابام تخته نرد میزدن، برادرم را یادم نیست چی میکرد، کتاب میخوند علی الظاهر یا اصلا میرفت تو کوچه گم و گور میشد، نارنجک و فشفشه رد و بدل میکرد، فوتبال میزد در تاریکی و نور کمرنگ غروب، یا در اتاقش میچپید.

چیزی که یادمه صدای هوهوی چراغ گازی بود، گازی که میآمد و میسوخت و هوهو میکرد و مامان بابام که تاس میریختن، شش و بش، و بابام که تقلب میکرد، سه و چهار رو میخوند جفت چهار و جیغ مامانم رو در می آورد. این دو تا اصن معتاد تخته نرد بودن. کار نداشتن برقا هست یا نه. در مواقع غیر خاموشی هم همیشه داشتن تخته میزدن. میشستن رو تخت خوابشون، تاس میریختن. بابام اگه منتظر جفت شیش بود، تاس را سی بار توی مشتش میچرخوند و میگفت جفت شیش، جفت شیش بده، جفت شیش بده، جفت شیش بده،

تا مادرم هوارش در میامد که میریزی یا میخوای تا صب با تاس حرف بزنی. بابا میریخت. نمیدونم چی کار میکرد، میامد جفت شیش ها براش. باز جیغ مامانم در میامد که تقلب میکنی، تاس میگیری، بابام میگفت نه خیر، تاس نمیگیرم، کار که بالا میگرفت، بابام میگفت خوب تو هم تاس بگیر اگه میتونی.

soltan_nard بازدید : 483 نظرات (0)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/w-bg32.png

نصرت خانم، زن دایی بابا، زن‌ی کرمانشاهی و تعارفی بود با زندگی‌ای که خودش هزار قصه است. از اون دسته پیرزن‌هایی بود که وقت روبوسی، لب‌ت رو ماچ می‌کنند و من بدم می‌اومد و همیشه فراری بودم، درعوض از تجرش ذرت می‌خرید و هر وقت می‌رفتیم خونه‌ش ذرت‌ها رو تو قابلمه رویی بو می‌داد، نمک و کره می‌زد و تو یک کاسه گنده می‌گذاشت جلو ما بچه‌ها. آش رشته و کتلت‌های بسیار معرکه‌ای درست می‌کرد که تو فامیل معروف بود و پای ثابت تخته نرد و کرکری با بابا.

فریبا، دختر نصرت خانم، مهماندار بود و اون سال‌های جنگ و قحطی از هر سفری که می‌اومد برای من و خواهرم لباس باربی و شکلات‌های مختلف تو بسته بندی‌های رنگی رنگی ‌‌می‌آورد. فریبا عاشق بهرام، یکی از خلبان‌ها بود و داستان عشق‌شون تلخ و نافرجام تمام شد.

از اون به بعد آخر شب‌های جمع‌های خانوادگی وقتی هرکی لیوان‌ش رو دست گرفته بود و یک گوشه‌ای نشسته بود، همیشه فریبا زمزمه‌وار شروع می‌کرد به خوندن "مثل تموم عالم حال من‌م خرابه خرابه خرابه، مثل تموم بخت‌ها، بخت من‌م تو خوابه، تو خوابه، تو خوابه" و بعد یواش یواش همه با هم می‌خواندند "داد می‌زنم که ساقی می خونه بی شرابه"

سال‌ها بعد نصرت خانم فوت کرد. ذرت‌های خونه‌گی بو داده و آش رشته و کتلت‌های مثلثی نوک تیز هم تموم شدند. بهونه‌های خانواده برای دور هم جمع شدن کمرنگ و بی‌رنگ شدند. بابا هم دیگه هیچ‌وقت پای تخته درست حسابی پیدا نکرد.

soltan_nard بازدید : 520 نظرات (0)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/w-bg49.png

 

سالها پیش به همراه چند دوست سفری به ترکیه داشتیم و در شهر زیبای استانبول در اقامتگاهی منزل کردیم جوانی هم سن وسال من در آنجا عهده دار
ورود وخروج میهمانان را داشت در شبی بعد از ورود به محل اقامت تخته نردی
در یکی از قفسه ها مشاهده کردم .با اشاره به بازی مشغول شدیم
پنج دست پنج تایی بازی شد. گر چه زبان یکدیگر را نمی فهمیدیم
اماهر کدام با زبان خود کر کری ها خواندیم و تخته نرد وجه مشترک بین ما شده بود
این بازی مشترک ما را به دو دوست تبدیل کرد بطوری که در وقت خداحافظی
هر دو ناراحت بودیم بیاد شعری از حافظ افتادم آنرا روی کاغذی نوشته و به او
دادم تا شاید یک ایرانی آشنا به زبان ترکی این بیت را برای او ترجمه کند
«فغان که با همه کس نرد کینه ساخت فلک
کسی نبود که دستی از این دغا ببرد»

نوشته : کورش

soltan_nard بازدید : 541 نظرات (0)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/b17b1660-ddcb-398c-8bd6-d2ba7adc50d4.jpeg

 

در آنجا رفتن به آسایشگاه قسمتی از زندگی است که دیگر از ۵۰ سالگی به بعد شروع می کنند به تحقیق کردن که امکانات کدام آسایشگاه با روحیاتشان سازگارتر است. مثل اینجا که برای مهدکودک و مدرسه بچه هایشان تحقیق می کنند. مثلا آن هایی که در مناطق سردسیر هستند دوست دارند آسایشگاهی بروند که در منطقه گرم تری قرار دارد. مثلا در فلوریدا پر از خانه های سالمندان است.یا حتی آپارتمان بگیرند در مجموعه هایی که مخصوص ۶۵ ساله ها به بالاست. مثلا یک آدمی هر روز صبح می رود به تک تک این خانه ها سر می زند ببیند چیزی لازم دارند یا نه یا خدای نکرده کسی حالش بد نباشد یا فوت نکرده باشد. بعد برنامه هایی دارند که بعد از ظهرها در اتاقی جمع بشوند تخته نرد بازی کنند یا شطرنج بازی کنند یا با هم حرف بزنند.

منبع: http://khabaronline.ir/detail/327499/society/family

soltan_nard بازدید : 485 نظرات (0)

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/318572_444490038938557_768123911_n.jpg

اون دو روزی که خونواده همسرم اومده بودن اینجا، ظهر جمعه بعد از ناهار پدرخانمم گفتن بردار اون تخته نرد رو بیار یه دست بازی کنیم. گفتم ما تخته نرد نداریم ،بلد هم نیستم. برادرخانمم هم گفت: الان رو نبین که پوکر شده ورزش اول مملکت تا همین پارسال پیارسال تخته نرد ورزش اول مملکت بود!!!...من هم گفتم اتفاقا پوکر هم بلد نیستم! پدر خانمم هم خندید و گفت پس به خوب کسی دختر دادم، تو خیلی مثبتی پسرم! البته نمی دونم مسخره ام کرد؟ ازم تعریف کرد؟ چی بود منظورش؟...آخه شما بزرگ ترین چالشی که در مقابل یک اصفهانی دارید تشخیص شوخی از جدی شه! : دی

پدر خانمم معتقد بود: آدم باس چند وقت یه بار بشینه آهنگ قدیمی گوش بده و بغض قورت بده و تخته نرد بازی کنه! تخته نرد با چوب گردو و صدای تق تق ِ تاس‌ها...می گفت مثلا تو بازی شطرنج سرنوشت هیچ کاره است ، خودت بازی رو اداره می کنی. ولی تو تخته نرد سرنوشت تاثیر داره. (همچین نگاه فیلسوفانه ای داشت !)

خلاصه امروز سر راهم خیلی اتفاقی یه مغازه دیدم پر از شطرنج و تخته نرد . رفتم تو و یه تخته نرد خریدم قد فرش شش متری !
(شما چه میدونید من چقدر عقده خرید تخته نرد داشتم آخه؟ :))

عصری نشستیم و با هدیه بازی کردیم. همش اون برنده می شد. در عرض 5 دقیقه کل طرف خودشو که مهره هاش از اون خارج میشن پر می کرد بعد مهره منو می زد... یعنی اگه ادامه می دادیم تا صبح باید الکی تاس مینداختم!

دیگه دیدم خیلی بی انصافیه ؛ چون من هیچی بلد نیستم و خب اون هم که از ایام طفولیت این بازی رو بلد بوده!... اینه که جر زدم! و قرار شد تا وقتی من هم یاد بگیرم، فعلا شبها با هم تاس بریزیم ، هر کی جفت 6 بیاره ظرف نمیشوره!!!

نویسنده : آقای دنتیست

soltan_nard بازدید : 490 نظرات (0)

 

https://rozup.ir/up/sheshobesh/Pictures/find-your-local-backgammon-club.jpg

در بعد از ظهر یکی از روزهای گرم تابستان 1368 با یکی از اقوام که پیرمرد نرادی بودند که برای سر زدن به فامیل از خوزستان تشریف آورده بودند نزدیک باغچه حیاط منزل پدری در اصفهان مشغول بازی نرد بودم من هم در آن زمان جوانکی 4-23 ساله بودم که تازه ادعای خام نرادی داشت! از قضا در آن بازی تاس هم به من عنایت نمود و توانستم دو بازی پی در پی آن پیرمرد محترم را مارس نمایم و بازی 4-0 به نفع بنده در جریان بود تا آنکه در ابتدای بازی پنجم ( آخرین بازی) ایشان به لحجه شیرین خوزستانی خود به من فرمودند "دائی بی زحمت برای من یک گلاس آب بیاور" من هم به رسم ادب اطاعت امر نموده برای ایشان یک لیوان آب آوردم ولی بلند شدن و نشستن بنده همانا و عوض شدن نقش تاس بنده هم همانا ! بازی را که 4-0 جلو بودم به 5-4 باختم و بعدها از خود آن پیرمرد نراد شنیدم که در بسیاری از مواقع یک سری از جابجائی ها در حین بازی نقش تاس را نیز عوض میکند و بنده در حقیقت آن روز به تجربه این نراد پیر که متاسفانه چند سال پیش هم به رحمت ایزدی پیوستند باختم !

آقای علیرضا خسروی

soltan_nard بازدید : 378 نظرات (1)

باری در حال گذر از سرای مقامران بودم که مقامر ی یافتم چیره دست ، آنگونه که انگشت حیرت بر دهان هر بیننده ای می نشاند. صبر کردم تا آنگاه که از کار خویش فارغ شد. نزد اش رفتم و به او گفتم : " نیمی از آنچه همراه دارم را میدهم ، تو نیز در عوض آنچه از مقامره آموخته ای که در زندگی به کار آید برایم بازگو " پذیرفت و از من خواست مقابلش بنشینم. چون نشستم ، از کیسه ای که نزد اش بود دو تاس بیرون آورد و گفت: " تاس میریزم ، اگر هر دو شش آمد ، من نیمی از آنچه داری می گیرم ، و اگر هرچه غیر ، هر آنچه می دانم را بی مزد برایت باز می گویم." پذیرفتم ، تاس ریخت ، و از عجب هر دو شش آمد. نیمی از آنچه داشتم را طلب کرد تا درس اول را گوید ، نیمی از آنچه داشتم را به دستش دادم. تاس ها را نشانم داد و گفت: " هر شش وجه آن َشش بود ، درس اول ، هیچگاه در زندگی آنچه از آن آگاه نیستی را مپذیر ! " تاس ها را درون کیسه اش گذاشت و دو تاس دیگر بیرون آورد. گفت : " اینبار تاس می ریزم ، اگر هر دو پنج آمد ، دو برابر آنچه دادی به تو باز می گردانم ، و اگر هر چه غیر آمد نیم دیگر آنچه دادی میستانم " نپذیرفتم... تاس ها را نشانم داد و گفت : " هیچ وجه آن پنج نداشت ! درس دوم ، در زندگی ابتدا از آنچه می خواهی انجام دهی آگاه شو و هیچ گاه مگذار ترس از اشتباه گذشته ات بر تصمیم حال ات اثر گذارد." دو تاس دیگر به دستم داد و گفت : " اینبار خود تاس ریز ، اگر هر دو شش آمد ، شش برابر آنچه دادی را به تو باز می گردانم و اگر غیر آمد ، نیمه دیگر آنچه دادی میستانم " تاس ها را ورانداز کردم و هر دوازده وجه آن را به دقت در حال نظاره بودم که مقامر بساط خود بست ، از جا بر خاست و گفت :" درس سوم ، در زندگی فرصت بخت های خوب اندک اند. اگر آن زمان که باید از آنان استفاده نکنی ، تمام عمر طعم حسرت اش را خواهی چشید " سپس از من طلب آنچه با او عهد کرده بودم کرد تا درس دیگر را باز گوید و من به ناچار نیمه دیگر آنچه داشتم نیز به او دادم. سپس گفت: " درس آخر آنکه ، برای به دست آوردن آنچه می خواهی گاه باید از هر آنچه داری بگذری ، نه تنها قسمتی از آن." و مرا در حالیکه هر آنچه همراه داشتم با خود می برد ، ترک کرد...

soltan_nard بازدید : 475 نظرات (0)

همه ما وقتی کوچک بودیم مار و پله بازی می کردیم. می تونی تصور کنی توی زندگی واقعی دوباره داری به این بازی ادامه می دی! فکر نمی کنید که زندگی واقعی هم یه جور مار و پله هست؟اگه دقت کرده باشید تو زندگی واقعی، هم مار داریم هم نردبان. بعضی وقت ها باید اونقدر صبر کنی تا شش بیاری و بتونی بازی رو شروع کنی. شاید سال ها زندگی کنی ولی هیچ وقت نتونی شش بیاری.

این شش می تونه همون هدف و راهی باشه که توی زندگی ات انتخاب می کنی.شش که آوردی شروع می کنی به جلو رفتن. شاید اولش یک آوردی، یا شاید پنج یا دوباره شش آوردی. نباید از اینکه یک آوردی ناراحت بشوی، نه از اینکه شش آوردی خوشحال باشی! از کجا معلوم با همین یک آوردن به نردبون نرسی و شش تو رو نندازه توی دهن ماری که مجبور شی دوباره از اول شروع کنی؟ چه بخوای چه نخوای، سر راهتون هم مار هست هم نردبون، اگه مار نیشتون زد خودتون رو  نبازید، دوباره می تونید شروع کنید.

قانون این بازی اینه که هیچ وقت از صفحه بیرون انداخته نمی شی، مگه خودت بخوای بازی رو نیمه کاره رها کنی. شروع که کردی باید تا ته بازی رو بری. حالا بستگی به خودت داره که چقدر اراده ات رو جزم کنی که ادامه بدی، ولی اینو مطمئن باشید هر چقدر هم مارها شما رو نیش بزنن باز می تونید به خونه آخر برسید، مهم چه جور رسیدنه.اون طرف قضیه رو هم ببین ممکنه یه عدد کوچک و ناقابل مثل یک تو رو از یه نردبون بالا ببره که خیلی جلو بیفتی، ولی بازهم مواظب باش دست و پاتو گم نکنی، چون هنوز هم سر راهت مار هست که نیشت بزنه.فقط باید با تحمل و تامل جلو بری، وقتی هم به خونه آخر رسیدی دمت گرم! به یه هدفت جامه عمل پوشاندی، پس دوباره تاس رو بنداز که برای رسیدن به هدف دیگه دست به کار شی.حالا دیدید چرا می گم زندگی مثل مار و پله می مونه، نمی دونم تو زندگی چند بار تا حالا مار نیشتون زده؟ ولی امیدوارم هر بار نیشتون زد دوباره تاس رو انداخته باشید. می دونی اگه مار نبود نردبون معنی نداشت؟ و این رو هم بدونید که تعداد دفعاتی که می تونی تاس رو بندازی محدوده. چون همه می خوان تو این بازی شرکت کنن.

تعداد صفحات : 3

درباره ما
مجله تخته نرد شش و بش هر ماه به صورت پی دی اف در یک شماره منتشر میگردد . هدف ما آشنا نمودن شما نردبازان عزیز با متد ها و روش های روز دنیا در این بازیست . مطمئن باشید با یک بار خواندن این مجله مشترک ما خواهید شد . توجه داشته باشید برای دسترسی به تمامی مطالب میبایست عضو شوید. همچین این امکان را برایتان فراهم آورده ایم تا پس از ورود به پنل کاربری بتوانید برای شش و بش مطلب ارسال نمایید . مطالب ارسالی شما پس از بررسی با نام شما در این وبسایت درج خواهد شد . برای مشاهده مناسب وب سایت از مرورگر فایر فاکس استفاده نمایید.
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 364
  • کل نظرات : 141
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 2601
  • آی پی امروز : 1
  • آی پی دیروز : 104
  • بازدید امروز : 4
  • باردید دیروز : 333
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 21
  • بازدید هفته : 1,186
  • بازدید ماه : 4,561
  • بازدید سال : 83,443
  • بازدید کلی : 1,115,532
  • کدهای اختصاصی